عکس پست

خرمشهر در حال سقوط بود. نیروهای عراقی، چهار بار به شهر حمله کردند و مستقیم اومدند و شهر رو تصرف کردن سه بارشو موفق نشدند،

تمامی اون روزها و تمامی اون ساعت هایی که بر بچه های ما گذشته، اون روز و اون روزهای و زمان های سخت می تونم به جرأت بگم همش درس و عبرت بود برای خود ما

نیروهای ما که بین 17-16 تا که حداکثر 25-24 سال سن داشتن . تمام این بچه هایی که تو قضیه مقاومت 45 روزه بودن مرگ رو برای خودشون تفسیر عملی کردن نه تفسیر کلامی و بهنام یکی از اون بچه ها بود .

در جریان 45 روز مقاومت ما با بهنام محمدی آشنا شدیم. اولین برخورد من این بود که داشتم به پایگاه سپاه وارد می شدم با ماشین بودیم، دیدم دم در یه پسر بچه ای ایستاده، حالا شاید قبلا من اینو دیده بودم ولی توجه نکرده بودم قبلا منظورم قبل از جنگه، قبل از مهر 59. منتهی توی مهر 59 که شهر خالی شده بود و فقط نیروهای رزمنده تو شهر بودند، ما وقتی خواستیم وارد سپاه بشیم دیدیم یه پسر بچه 13-12 ساله دم در سپاهه و یه شلوار خاکی ، شلوار کار پوشیده بود و کمربندی که، اون موقع کمربندهای ارتشی بود، نخی. اینا رو به کمر زده بود و یه پیراهن چهارخونه هم تنش بود، گلو گشاد بود برای تنش و یک سرنیزه هم به کمر بسته بود. سر نیزه ژ3 که این سرنیزه تا پایین زانوش رسیده بود . بعد من با تعجب پیش خودم گفتم: که کیه این بچه که اینجا ایستاده و داره نگهبانی میده؟ بعد که داخل شدم به برادرای پاسدارم گفتم: که این بچه دم در کیه؟ گفتند: که این بهنامه.

گفتم : چیکار می کنه اینجا ؟ گفتند: داره نگهبانی میده. خلاصه بعد از یکی دو روز با آشنایی بیشتر و با پرس و جوی از برادران دیگه، فهمیدم بهنام کسیه که با بر و بچه های رزمنده توی شهر مونده و داره می جنگه. خب به خاطر جثش، جثه کوچیکش و سن و سالش  ما انتظار نداشتیم این بچه 13-12 ساله ای توی این شرایط سخت توی خرمشهر زندگی بکنه.

احمد هورسی رزمنده مقاومت خرمشهر

 

بهنام یه نوجوان 13 ساله قد کوتاه، که سنش هم تقریبا به قدش می خورد. بچه ای که زمانی که ژ3 رو با بند حمایلش رو کول خودش حمل می کرد می تونم به جرأت بگم که این قنداق ژ3 روی زمین کشیده می شد و به جرأت می تونم بگم قدش تقریبا قد همون ژ3 بود حالا شاید یه مقدار بزرگتر. ولی این مقیاسیه برای ما یا مقایسه ایه برای ما نسبت به وضعیت فیزیکی بهنام. ولی اون جسارتها، اون شجاعت ها، اون شهامت های بهنام شاید در کلام هیچ کدوم از بچه های رزمنده ای که تو اون قضیه حضور داشتند نگنجه.

محمد سمیرمی رزمنده مقاومت خرمشهر

 

می خوام بگم حسن نیت شهید بهنام محمدی که در وصیت نامش اومده طوری که خودش به زبون خودش گفته، خیلی برای ما می تونه الگوی باشه. شهید بهنام محمدی توی وصیت نامش آورده که: مادر جون من از تو تشکر می کنم از این که من رو این طور بار آوردی. اول تشکر می کنه از پدر و مادرش بعد می خواد اینو بگه: میگه مادر جون من فقط یه چیزو دوست دارم و از خدا می خوام  اینه که، برا خدا یه کاری بکنم. و می خوام برا خدا یه حرکتی بکنم، که اون حرکت واقعا درخشنده باشه . همون که ما دیگه می بینیم شهید بهنام محمدی دیگه نه فقط توی شهر خودمون درخشیده، نه فکر نکنید که توی این کوچه ها، خیابونا اسم شهید بهنام محمدی یا محله ای هست، خیابونی هست. نه فقط در خرمشهر و نه فقط در ایران و نه فقط  جهان بلکه در ملکوت اعلی هم اسمش درخشیده. ان شا الله که ما بتونیم رهرو خوبی باشیم.

مربی مسجد